کوچــه هـای بـی بهــار... چه خوش صید دلم کردی، بنـازم چـشم مستت را ...
| ||
|
می پرسد از من کیستی؟ می گویمش اما نمی داند این چهرۀ گمگشته در آیینه خود را نمی داند می خواهد ازمن فاش سازم خویش را،باور نمی دارد آیینه در تکرار پاسخهای خود حاشــــا نمی داند می گویمش گمگشته ای هستم که در این دور بی مقصد کاری بجز شب کردن امـــروز یا فــــردا نمی داند می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید می دانم، حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی دانـــد! می گویمش، می گویمش چیزی از این ویرانه نخواهی یافت کاین در غبـــار خویشتن، چیزی از این دنیا نمی داند! می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید می دانم، حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی دانـــد! می گویم و می بینم او نیز با آن ظاهر غمگین، آنگونه می خندد که گویی هیچ از این غمها نمی داند!.../ محمد علی بهمنی از زندگی، از این همه تکرار خسته ام از های هوی کوچه و بازار خسJته ام دلگیرم از ستاره و آزرده ز مــــاه امشب از هرکس و هرکار خسته ام دلخسته سوی خانه، تن خسته می کشم آوخ!... کـــزین حصار دل آزار خسته ام! بیزارم از خموشی تقویم روی میــــز وز دینگ دینگ ساعت دیوار خسته ام! از او که می گفت یار تو هستم ولی نبود، از خود که بی شکیبم وبی یار خسته ام! تنها، دل گرفته، بیـــزار و بی امیـــد، از حال من مپرس... که بسیار خسته ام!.../ محمدعلی بهمنی
تو ای رهگذر! هشیار باش چو می آیی به شهر دلم! در این سیلاب خیز ویران دیار، جاده ها یکسویند. شاید نیابی مسیر بازگشتت را !! در حوالی شهر چشمانم ، هوا مدام بارانی ست، و بادهای وحشی غربت، و پراکنده رگبار مصیبت، از شهر دلم سوغاتی ست !! فرسوده بنای سدّ چشمانم، __ چکه می کند مدام __ با اندک تلنگر غم،آسان می شکند، ومی گردد روان، سیلی مهیب، اما مهربان و بی آزار! ___ به شهر دلم وارد نشوید!!.___ فرزاد سیامری- بهار1390- آبادان
پروردگارم، مهربان من! از دوزخ این بهشت رهاییم بخش. اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی ست؛ وهر زمزمه ای بانگ عزا... وهر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصل. رنج زای گسترده ای.... در هراس دم می زنم و در بی قراری زندگی می کنم. و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی ست... . این حوران زیبا و این قلمان رعنا، همچون مائده های دیگر، برای پاسخ نیازی در منند. __ اما خود بی پاسخ مانده ام! بودن من بی مخاطب مانده است. من در این بهشت، همچون تو در میان آفریده های رنگارنگت ، تنهایم. تو قلب بیگانه را می شناسی. که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی... کسی را برایم بیافرین تا در او بیاسایم. ___ دردم درد بی کسی بود..../
آرایه های معنوی آوردن دو یا چند واژه در بیت یا عبارت که در خارج از بیت یا عبارت نیز رابطه ای آشنا و خاص میان آنهاست. مانند: ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تاتو نانی به کف آری و به غفلت نخوری ابر و باد و مه وخورشید و فلک همگی عناصر طبیعی هستند. هرگاه دو واژه با معنایی متضاد در یک بیت یا عبارت بکار روند آرایه های تضاد پدید می آید. مانند: __ در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است واژه های « نومیدی و امید » و همچنین « سیه و سپید » متضاد و مخالف هستند. هرگاه دو مفهوم متضاد را به هم نسبت دهیم ، یا آنها را در یک چیز جمع کنیم آرایه های متناقض نما بوجود می آید.و معمولا معنایی عمیق در پس آن نهفته است. مانند: ___ جامه اش شولای عریانی ست! عریانی به شولا نسبت داده شده است. ولی شولا خودش نوعی جامه است و ضد عریانی ست. هرگاه در یک بیت بین دو مورد رابطه ای برقرار کنیم و سپس در مصراع بعد جای آنها را عوض کنیم آرایه های عکس پدید می آید. مانند: ___ بهرام که گور می گرفت همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت هرگاه دو یا چند جزئ از کلام بدون توضیحی در مصراع اول بیاید (لف)، آنگاه توضیحات مربوط به هر کدام در مصراع بعد بیاید ( نشر )، آرایه های لف و نشر گویند. مانند: _ پروانه زمن، شمع زمن، گل زمن آموخت افروختن و سوختن و جامه دریدن... هرگاه با شنیدن بیت یا عبارتی به یاد داستان و افسانه یا رویدادی تاریخی یا مذهبی یا آیه و حدیثی بیفتیم، بدون اینکه آن موضوع مسثقیما تعریف شده باشد، آن بیت دارای آرایه های تلمیح است. مانند: پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جویی بفروشم اشاره به داستان آدم و رانده شدن او از بهشت به خاطر خوردن گندم. تضمین: هرگاه شاعر بخشی از نوشتۀ فرد دیگری را میان اثر خود جای دهد، آن شعر یا نوشته را تضمین کرده است. مانند: چه خوش گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد « میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است» این دو بیت بخشی از بوستان سعدی است. و سعدی سعدی بیت معروفی از فردوسی را ( بیت دوم ) در میان شعر خود جای داده است. بنابراین سعدی ، یک بیت از شعر فردوسی را تضمین کرده است. وقتی که شاعر، صفت یرا چنان برجسته نشان دهد که در عالم واقعیت امکان دستیابی به آن نیست، آرایه های اغراق نامیده می شود. هرگاه شاعر برای موضوعی دلیل غیر واقعی و تخیلی ، اما دلپذیر و قانع کننده ارئه دهد، به حسن تعلیل دست می یابد. مانند: تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر چهر دلبند شاعر، ابر پوش بودن قلۀ دماوند را دلیلی برای ندیدن او بیان کرده است. هرگاه شاعر به ضرب المثلی اشاره کند، یا بخشی از سخن او آنقدر معروف باشد که به عنوان ضرب المثل بکار رود، آرایه های مثل گویند. هرگاه برای روشن شدن مطلبی، آن را به موضوعی ساده تر تشبیه کنیم، یا برای اثبات موضوعی نمونه بیاوریم، آرایه های تمثیل به کار برده ایم. مانند من اگر نیکم، اگر بد، تو برو خود را باش هرکسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کشت هرگاه شاعر بیتی بسراید که با عوض کردن جای مصراع اول و دوم، خللی در مفهوم شعر ایجاد نشود، به آن آرایه های اسلوب معادله گویند. مانند: دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست جای چشم ابرو نگیرد، گرچه او بالاتر است هرگاه واژه ای یا ترکیبی دارای دو معنی است و به گونه ای بکار رود که دو معنا از آن قابل برداشت باشد، آرایه های ایهام شکل می گیرد. مانند: غرق خون بود و نمی مرد زحسرت فرهاد گفتم افسانۀ شیرین و به خوابش کردم شیرین، در اینجا دارای دو معنی است. هم به معنای زیبا و دلنشین است و هم معشوقۀ فرهاد. در تشبیه دو مورد بر پایۀ اشتراک صفتی که دارند، به هم مانند می شوند. مورد اصلی را « مشبه » و مورد بعدی را « مشبه به » می نامند. و صفت مشترک میان آنها « وجه تشبیه » نامیده می شود. و واژه های مانند « چو- سان _ مثل و ... » ادات تشبیه نامیده می شوند. بکار رفتن واژه ای به جای واژۀ دیگر مجاز نامیده می شود. هیچ گاه چنین امری ممکن نیست مگر آنکه میان دو واژه در خارج از کلام ، رابطه ای برقرار باشد. مانند: ___ آنقدر گرسنه ام که می توانم تمام ظرف را بخورم! رابطه میان غذا و ظرف مجاز است. هرگاه واژه ای به دلیل شباهت معنایی با واژۀ دیگر که دارد، به جای آن بکار رود ، استعاره پدید می آید. مثال : بر کشته های ما جز باران رحمت خود مبار. هر چه خواهی در سوادش رنج برد تیغ صرصر خواهش خالی سترد جملات و کلماتی که منظور شاعر چیزی غیر از معنای ظاهری آن است. مانند: آب از دستهایش نمی چکد. هرگاه با نسبت دادن عمل یا حالت یا صفتی به یک شئ، به آن جلوۀ انسان بودن بدهیم، انسان نمایی شکل می گیرد. مانند: طعنه بر طوفان مزن؛ ایراد بر دریا مگیر؛ بوسه بگرفتن زساحل، موج را دیوانه کرد. بوسه گرفتن و دیوانگی - که رفتاری انسانی است _ به موج نسبت داده شده است.
هرگاه یکی از حواس را به شئ نسبت دهیم. مانند: مزۀ پیروزی را چشید... مزه که حس چشایی است به پیروزی داده شده است.
منبع: ویکی پدیا دوستان عزیز. اگر به توضیح یا ذکر مثالهای بیشتر برای هر مورد داشتید، با ما در میان بگذارید.
[ برچسب:آرایه های ادبی,آموزش شعر,قوائد شعر,دستور زبان فارسی,حس آمیزی,تشخیص,کنایه,استعاره,مجاز,تشبیه,ایهام,اسلوب معادله,مثل,حس تعلیل,اغراق,تضمین,تلمیح,اشاره,آرایه های لف و نشر,آرایه های عکس,متناقض نما,تضاد,مراعات نظیر,کوچه های بی بهار,آرایه های معنوی, ] [ ] [ فـــرزاد سیامری ]
خداوندا !
اگر روزی بشـــر گردی،
زحالم با خبر گردی،
پشیمان می شوی از قصــتۀ خلقت،
از این بودن، از این بدعت.
خداوندا کفر نمی گویم؛
چه می خواهی تو از جانم؟
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگـــی کردی!
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و
از احساس سرشـــار... آرایه های لفظی: مثال1: دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود مثال 2: باد خنک از جانب خوارزم وزان است. نکته: * قابل ذکر است که واجهای تکرار شونده می توانند صامت یا مصوت باشند. مثال 1: مثال 2: که تا زخال تو خاکم شود عبیرآمیز سجع در لغت به معنای آواز کبوتر است.در ادبیات هرگاه واژه های پایانی دو قرینه کلام در واج یا واجهای آخر مشترک باشند، آرایه های سجع پدید می آید. وآن دو جمله را مسجع می نامند. معمولا هر قرینه از یک جمله تشکیل می شود. اما گاهی نیز یک قرینه از دو یا چند جمله تشکیل می شود. همچنین در اغلب نمونه های نثر مسجع ، واژه های پایانی دو جمله در بیش از یک حرف مشترکند. ودر واقع هم قافیه می باشند. اگر کلمات یک بیت دارای سجع متوازن باشندبه آنها موازنه می گویند. در گلستان سعدی نمونه های زیادی از آرایه های سجع وجود دارد. مانند:
___ هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات... در این نثر، سجع بین کلمات « حیات » و « ذات » است. واین کلمات مسجع هستند. سجع در شعر: هر گاه شاعر، بیت را به چهار قسمت تقسیم کرده باشد و کلمات آخر هر جمله از نظر وزن و آهنگ و واجها شبیه هم باشند، سجع متوازی نام دارد. که آرایه های موازنه خوانده می شوند. متــوازی: هرگاه کلمات هم وزنی آورده شوند که واج پایانی آنها فیزیکی است « سجع متوازی » نامیده می شود. مطــرف: هرگاه پایه های سجع در واجهای آخر یکسان باشد ولی هم وزن نباشد، آن را سجع مطرف گویند. متــوازن: در جایی که دو کلمۀ سجع فقط هم وزن باشند، اما در « روی » اختلاف داشته باشند، سجع متوازن می گویند و ارزش موسیقیایی آن از همه کمتر است.
هرگاه اجزای دو بخش از یک بیت یا عبارت نظیر به نظیر هم وزن و در حروف آخر مشترک باشند، سجع ترصیع نامیده می شود. مثال: ای منور به تو نجوم جلال وی مقرر به تو رسوم کمال جناس بر دو نوع اصلی است. جناس تام و جناس غیر تام (ناقص): جناس تام: هرگاه واژه ای دوبار در یک بیت یا عبارت به کار رود و هربار معنایی متفاوت از آن برداشت شود، جناس تام است. مانند: ___ خرامان شد به سوی آب روان چنان چون شده باز یابد روان روان در مصراع اول به معنای جاری و در مصراع دوم به معنی روح و جان است. هرگاه دو رکن جناس در یکی از حروف با هم اختلاف داشته باشند به آن جناس اختلافی یا جناس ناقص می گویند. مانند: کمند و سمند - آزاد و آزار - زحمت و رحمت- ... هرگاه دو رکن جناس در تلفظ و خواندن باهم یکسان باشند ولی در نوشتار باهم متفاوت باشند، به آن جناس لفظی می گویند. مانند: صبا و سبا - خوان و خان - حیاط و حیات - خیش و خویش ... * جناس انواع زیادی دارد، ولی به دلیل تقسیم بندی زیاد در حال کنار گذاشته شدن هستند. مانند جناس زاید، مرکب، مفروق، مقرون، مطرف، خط، مکرر و ....
منبع: دانشنامۀ ویکی پدیا دوستان عزیز، اگر برای هر مورد نیاز به ذکر مثال یا آموزش بیشتری داشتید، با ما در میان بگذارید. [ برچسب:آرایه های ادبی,واج آرایی,آموزش دستور شعر,قواید شعر,سجع,انواع سجع,سجع متوازی,سجع مطرف,سجع متوازن,ترصیع,جناس,جناس تام,جناس غیرتام,, ] [ ] [ فـــرزاد سیامری ]
گذر کردم بر کوچه ای پر از کهنه خاطرات؛ که قلبم در آن جا مانده بود.
چون عقابی در پی طعمه ای. ولی نمی یابد اثر... گوشهایم مانده تا پر شود از آهنگ خرامیدنش... اشک منتظر تا برقصد از شوق دیدنش... و نفسی که بند آید زتماشای سرو تنش!
مست از عطر تنش، پروانه وبلبل بود، __ من نیز مشتاق وصال... بر در باغ اما پیرمردی لجوج، پرهیبت و اقتدار، فشرده چوبدست قدرتش در مشت، کزو برآید هرکار، کزو می بارد غم بردل روزگار، مجال نگاه بر گلم هم نداد! چه بی رحم مرا از در باغ می راند! « نه نمی شود. دست بردار...!! » چه موذیانه در گوشم می خواند... مرا با چوبدست قدرتش ، سوی کوچه ای دیگر راند. کوچه ای که نه باغ دارد نه گل، نه پروانه اش می رقصد، نه مست می خواند بلبل! ____ رفتم اما دلم با من نیامد ____ *** عمریست مسلک کوچه های بی بهارم! لیک دانستم کنون: « زندگانی... یا رهایی حتی از آن... هیچ اختیاری نیست !!! »
فرزاد سیامری- اسفند 1389- آبادان
[ برچسب:کوچه های بی بهار, ] [ ] [ فـــرزاد سیامری ]
خیال باطــــل
که دل بر گـٍـرد رویــش بـلبلی بود
سفیدروی وسیه گیسو سیه چشم پری رویــی که زلـفش مـخملی بود
تمام هستی ام در کـوی جـانـان نه دریا و نه ساحل مـنزلــی بود
دلم چون جامۀ مهرش به تن کرد پر از نـقل حــدیثــم مــحفلی بود
چه شبها با خیالش سر نـمــودم دریــغـا بــس خـیـال بـاطــلی بود
تو پنداری که عاقل بود «فرزاد»؟ گمانم من که فرد جاهلی بود!! بار سفــــر جای چشمت جلوۀ مهر و قمر را می کشم جای پیکر آتشی پر شور و شرر را می کشم
بهر نوازش بر سرش دست پدر را می کشم
سایه ای بازیـچـۀ دست قـــدر را می کشم
جام مـرگ و طــعـم تلــخ زهــر را می کشم
بر سردر دروازه ها نقش خطر را می کشم
بر دو دوش خسته ام بار سفر را می کشم
اکنون به بیخ آن درخت نقش تبر را می کشم!!
کعبۀ عشق
مستی چشم تو دیدم دل از پیکر جدا کردم درون کاخ چشمانت محفل عشقم بنا کردم
شنیدم بلبلی غمگین و آشفته می خواند من آن بیچاره را با درد عشقم آشنا کردم!
در گریز از وحشت تنهایی و شبهای تــار همچو آدم از خدا تقاضای «حــوا» کردم
بوسه بر عکس رخت هم چارۀ دردم نبود برای درد بی درمان خـود فـکـر دوا کردم!
کنار خاطراتم در خلوتی آرام بنشستم و از قـند لبــانــت تمـنــای شــفا کردم
خطا داند دلم آزار کس لیک بر خویشتن اشک و آه و نــاله را هر شـب روا کردم!
تا بر این آواره روزی بتابد آفتاب وصل تو از سر دیوانگی شب تا سحر دعا کردم
تو دریا بودی و می دانمت طوفانی و موج اما برای دل سپـردن تـوکــل بر خدا کردم
سنگدل و مـغرور بودی تـو ای کـعبـۀ عشق
درطواف روی ماهت تمام خویش رافدا کردم!/
سیـــل عشـــق
سایۀ لطفش شامل حال گـدا و مـــهتـــری خلق می سازد بسی حوران زیبا دربهشت شگفتا بر زمـین آورده « حــــور بـهتــــری » کــرده زیــبا آب و رنــگ آن چــشــم سـیـــه بـا نـگــاهـی می بـرد جـان از تـن هر پیکری مستی چشم سیاهش هیچ ساغر نداشت چنیــن شــورانگــیز هرگز من ندیدم دختری! مرحــبا بـر عـشــق و بــر وفــاداران عــشــق نقش آسمـــان دیـدم « دلبــر کنـار دلبــری » لیــک از بـخــت بـد اینــجا پــریشان سایه ای داغ هـــجـران دیـده و افتــاده روی بـستری! نــمی پـرسد زحـالش کـس نـمی گیرد سراغ نیست کنارش گریۀ شمع و نه مـــهر مــادری دعای سحرگاهان گمانم گشته از حدش فزون که چنیــن تـرکش نمــود و شد نصیب دیگری!! قــصـد تــرک عــــشق دارد و شــعر و غــزل بـمــاند گــوشــۀ تـاریـخ ایـن یــادگـار آخــری نیست جای عجب گر سیل عشق گــردد روان بر سینۀ «فرزاد» امشب می نشیند خنجری!
[ برچسب:مردمان بی احساس, ] [ ] [ فـــرزاد سیامری ]
[ برچسب:زندگانی چیست؟, ] [ ] [ فـــرزاد سیامری ]
[ برچسب:ورود ممنوع, ] [ ] [ فـــرزاد سیامری ]
چون نگون بختم هنوز و درگیر یک قانون نحس:
[ برچسب:باید به ماه,فرزاد سیامری, ] [ ] [ فـــرزاد سیامری ]
|
|
] [ Weblog Themes By : iran skin ] |